۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۲
درخت های سفید....
به من گفتی: این درخت را دور نریز،
گفتم: درخت؟ وبه دست هایم نگاه کردم
پر بود از کاغذ باطله.
گفتم: چه کارشان کنم؟ می ریزم کنار
سطل بازیافتی ها؟
گفتی: هنوز زود است. پوشه ای
اوردی و با کاغذی سبز برگی
درست کردی و روی آن چسباندی
و همه ی کاغذ هایی را که روی آن،
نوشته شده بود در آن پوشه گذاشتی.
حالا که به جنگل نگاه می کنم یاد تو
می افتم و روح سبزت!
۹۳/۰۸/۲۶