۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۱
حیاط کوچک خانه پیر مرد
خورشید زیبا نور زردش فضای خانه ی پیر مرد را روشن کرده بود. پیرمرد مانند همیشه پنجره را باز کرد و به گلدان هایش نگاه کرد. طبق عادت به آن ها آب داد سراغ حیاط سبز و کوچکش رفت. به داخل خانه برگشت، نگاهی به ساعت دیواری قدیمی انداخت. لحظه ای چشم هایش را بست و یاد روزی افتاد که دختر کوچکش با عروسک بافتنی که مادرش برایش بافته بود، بازی می کرد و پسرش هم در حیاط با توپ پلاستیکی مشغول بازی بود. لبخندی بر لب هایش نشست و مانند همیشه در انتظار فرزندانش ماند، اما این انتظار انگار هیچ وقت به پایان نمی رسید!
۹۴/۰۵/۲۲