۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۶:۰۸
یادآوری
دارکوب دارکوب گفت:
روی شاخه، زیر سایه ای نشست «خاطرم که نیست،
شاخه ناله کرد و گفت: فرض کن ولی که هست!
«خاطرت که هست خب که چه؟!»
چند روز قبل شاخه گفت:
تقّ و تقّ و تقّ «من فقط...»
نوک زدی به من بعد خم شدو
التماس کردمت نزن؟» شکست!
ًٌ
روی شاخه، زیر سایه ای نشست «خاطرم که نیست،
شاخه ناله کرد و گفت: فرض کن ولی که هست!
«خاطرت که هست خب که چه؟!»
چند روز قبل شاخه گفت:
تقّ و تقّ و تقّ «من فقط...»
نوک زدی به من بعد خم شدو
التماس کردمت نزن؟» شکست!
ًٌ
۹۵/۰۸/۱۵