اتاق قلب من...
قلبم اتاقی ست کوچک
پنجره اش رو به اسمان
درش باز به روی مهمان!
قلبم اتاقی ست ساده
با یک صندلی کنار پنجره
و یک گلدان افتابگردان
که چشم از صندلی بر نمی دارد
تا تو را ببیند
خدای من!
قلبم اتاقی ست کوچک
پنجره اش رو به اسمان
درش باز به روی مهمان!
قلبم اتاقی ست ساده
با یک صندلی کنار پنجره
و یک گلدان افتابگردان
که چشم از صندلی بر نمی دارد
تا تو را ببیند
خدای من!
اگر قرار بود که بشر اشتباهی را انجام ندهد،
هرگز شاهد این همه پیشرفت در علوم گوناگون نبودیم!
برگرفته شده از کتاب لطفا موفقیت را باور کنید!
خورشید زیبا نور زردش فضای خانه ی پیر مرد را روشن کرده بود. پیرمرد مانند همیشه پنجره را باز کرد و به گلدان هایش نگاه کرد. طبق عادت به آن ها آب داد سراغ حیاط سبز و کوچکش رفت. به داخل خانه برگشت، نگاهی به ساعت دیواری قدیمی انداخت. لحظه ای چشم هایش را بست و یاد روزی افتاد که دختر کوچکش با عروسک بافتنی که مادرش برایش بافته بود، بازی می کرد و پسرش هم در حیاط با توپ پلاستیکی مشغول بازی بود. لبخندی بر لب هایش نشست و مانند همیشه در انتظار فرزندانش ماند، اما این انتظار انگار هیچ وقت به پایان نمی رسید!
دفتر زندگی را که باز می کنم
تو
از سطر اول شروع می شوی
و من
خط آخر،تمام...
فاصله ی من و تو
جاده ی پر پیچ و خم خاطرات
کسی نمی داند
در آسمان ها پرنده ای است
که از قلب من رفته
و به ابر ها پیوسته
پرنده ای که راز مرا
با خود برده است
و لا به لای پرهایش
تکه ای از قلب مرا
که سرخ می زند
تند تند
گاهی با لکنت
وگاهی بی وقفه
حرفی است
که پرنده به خداوند خواهد گفت
حرفی که در قلب من است
و کسی جز پرنده ان را نمی داند
راه دیگری تا بهشت
تو را
می شناسم
عطر تو را
می شناسم
و سپاس گذار عطر توام
عطر تو
بدون آن که
به بهشت رفته باشم
مرا به بهشت می برد!
دوستت دارم مادر
زیباست،زیبا لحظه های زندگانی
در آسمان بی کران نوجوانی
سرشار از شورم،لبم شیرین،دلم شاد
پر می زنم دور از قفس،آزاد آزاد
باران می آید،زیر باران رفتن عشق است
در بوستان فصل بهاران رفتن عشق است
گاهی دلم از بی قراری می زند شور
این روز ها با آشنا هم غریبم
این روز های ساده من خیلی عجیبم
مثل بهارم گاه خیلی آفتابی
گاهی پر از رگبار می بارم حسابی ...
صبح _ وقت گرگ و میش_
لقمه ای هوای تازه می خورد
به کوچه می زند
وتمام روز را
کار و کار و کار
لحظه ای به او امان نمی دهد
روزگار
شب _ اگر چه خسته و گشنه است _
پای سفره زود
از غذا
دست می کشد
زود سیر می شود
ما شکفته می شویم
و پدر
رفته رفته پیر می شود